معنی نوعی مار کبری

حل جدول

نوعی مار کبری

عینکی


نوعی مار

کفچه

بوا

سفاس

لغت نامه دهخدا

کبری

کبری. [ک ُ را] (اِخ) (مخفف طامهالکبری) لقب شیخ نجم الدین ابوالجناب احمدبن عمربن محمدبن عبداﷲ صوفی خیوه ای خوارزمی است و کبرویه یا کبراویه بدو منسوبند. رجوع به شیخ نجم الدین کبری شود.

کبری. [ک َ] (ص نسبی) منسوب به کبر، لقب حفص بن عمربن حلیم الکبری. رجوع به انساب سمعانی شود.

کبری. [ک ُ را] (ع ن تف) مؤنث اکبر. بزرگتر. (منتهی الارب). ج، کُبَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کُبرَیات. (اقرب الموارد). در فارسی بدون توجه به تذکیر و تأنیث این کلمه صفت استعمال شود. (فرهنگ فارسی معین):
ترا عطیه ٔ عمری چنانکه هیلاجش
کند کبیسه ٔ سالش عطای کبری را.
انوری.
رب العالمین در آن عرصه ٔ عظمی و انجمن کبری اول خطابی که با بندگان کند. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین). || نامی از نامهای زنان. (یادداشت مؤلف). || نوعی از فاصله. (کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد علمای عربیت بر قسمی از جمله اطلاق می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون).

کبری. [ک ُ را] (ع اِ) یکی از دو مقدمه ٔ قیاس اقترانی است. هر قیاس ناچار از دو مقدمه است: مقدمه ٔ اول که آن را صغری می گویند و مقدمه ٔ دوم که کبرایش گویند، مثلا در: جهان متغیر است و هر متغیری حادث است، جهان حادث است، جمله ٔ هر متغیری حادث است کبرای قیاس است. آن مقدمه که محمول نتیجه در وی می افتد مقدمه ٔ کبری خوانند و محمول نتیجه را حد اکبر. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 191). رجوع به فرهنگ علوم عقلی و رهبر خرد چ خیام سال 1313 ص 271 و نیز به قضیه و مقدمه شود.


نجم کبری

نجم کبری. [ن َ م ِ ک ُ را] (اِخ) احمدبن عمر خیوقی، ملقب به شیخ نجم الدین. رجوع به نجم الدین کبری شود.

واژه پیشنهادی

نوعی مار سمی خطرناک

افعی زرد، دهان سیاه، مار ببری شرقی، شاه کبری-مار Taipan


نوعی مار

عینکی

فرهنگ معین

کبری

بزرگتر، در اصطلاح منطق مقدمه دوم در یک قضیه منطقی. [خوانش: (کُ را) [ع.]]

فرهنگ فارسی هوشیار

کبری

مونث اکبر، بزرگتر، نامی از نامهای زنان

نام های ایرانی

کبری

دخترانه، کبرا، بزرگ، کبیر

فرهنگ فارسی آزاد

کبری

کُبری، مؤنث اکبر، بزرگتر،

معادل ابجد

نوعی مار کبری

609

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری